آخر ِقصه ی دلتنگی های من برمیگرده به :«میبینی آقا چقدر حرم ندیده مونده هنوز؟» , ...ادامه مطلب
وسط یک روز پر از خستگی ، بعد حموم کردن پسرم روی کف زمین دراز کشیدم.چشم هام ُ بستم و به خواب هایی که میبینم فکر کردم.به کسی که بیشتر وقت ها توی خوابم حضور داره ومن نمیشناسمش.وسط این فکر ها عینکم رو آورده میزنه به چشم هام و میخنده !صورتش رو میذاره کنار صورتم و لبخند میزنه.حرکت آخرش این بود که عینکرواز روی صورتم کشید و بوسم کرد!قلب ِ منی شما آقای محترم.برچسبها: مادرانه+ ساعت 18:36 بیـدار | ,عشق,یعنی,چشمات ...ادامه مطلب