دارم گوش میدم .میخونه :«ببر مرا به عالمت ، به عالم ِ جنون ِ خود » تا الی آخر.باهاش میخونم.عشق جان با کلی گریه خوابیده.کلی براش لالایی خوندم.دلتنگ باباشه!منم دلتنگشم.دلتنگه که وقتی صداش رو از پشت گوشیمیشنوه الکی بغض میکنه و گریه اش میگیره!آخه توی ِ فسقلی هم میفهمی دلتنگی یعنی چی ؟بازممیخونه «ببر مرا به عالمت ، به عالم ِ جنون ِ خود،بیا بیا ببر مرا ،دلم از اینجا زده است» .دیگه گریه ام میگیره.یه جاییاز زندگیت ،دلت که میگیره باید بذاری این اشک ها سر بخورن پایین.وگرنه میشه غمباد و خفه ات میکنه.شماره اش رومیگیرم.تو اتوبوسه.خوابه!میگه :«جانم؟» و همین جانم دلتنگیروبیشتر میکنه !دچار شدم .از یه جایی به بعد خیلی بد دچار شدم .دچار یعنی عشق !
برچسب : نویسنده : 9sonno8 بازدید : 27